دسته بندي | ادبيات |
بازديد ها | 3 |
فرمت فايل | doc |
حجم فايل | 30 كيلو بايت |
تعداد صفحات فايل | 41 |


شمس تبريزي
شمس الدين محمد بن ملكداد تبريزي در شهر تبريز بدنيا آمد و از همان دوران كودكي ناآرام بود و رفتاري داشت كه موجب اضطراب پدر مي شد و او در جواب پدر مي گفت: ما از دو جنسيم و مثال آورد كه تخم مرغابي را چون در زير مرغ خانگي بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حكم طبيعت به آب مي زنند و مادر كه شنا نمي داند در كنار جوي مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس مي افتد و متوحش مي شود ، نه مي تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام ميگيرد كه آنها را در آب بيند ، حال من و تو بر اين منوال است: «تو با من چناني كه خايه بط را زير مرغ خانگي نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترك شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگي است. لب جو مي رود ، امكان در آمدن در آب ني. اكنون اي پدر! من دريا ميبينم مركب من شده است و وطن و حال من اينست. اگر تو از مني يا من از توام درآ در اين دريا و اگرنه برو برمرغان خانگي.[1]»
اين سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وي موثر و مفيد پيدا است كه از زمان كودكي ، با ديگر كودكان تفاوتهايي داشته است.
پدرش مردي پاكدل و با ايمان بوده و همينكه سخني بر زبان ميرانده است به گريستن مي پرداخته و قطرات اشك بر رخسار و محاسن او روان مي گشته است. اما از داشتن شور و عشقي كه شمس خواهان و جوياي آن مي بوده بهره اي نداشته است. از او اين سان ياد مي كند: «نيك مردي بود و كرمي داشت. دو سخن گفتي ، آبش از محاسن فرو آمدي ، الا عاشق نبود. مرد نيكو كار ديگر است و عاشق ، ديگر[2]»